روز صدم و رولت مامان پز!
100 روزگیت مبارک باشه دخترم... الهی صد ساله شی نه صد و بیست ساله شی نه صد و بیست سال کمه همیشه زنده باشی &n...
نویسنده :
مامان مهنوش
23:02
فصلی که گذشت......
نازگلم یه فصل از زندگیت گذشت و سه ماهه شدی.. حالا دیگه هر صبح روزمون رو با خنده های قشنگ بی دندونت شروع میکنیم گردن گرفتنت عالی شده فندق مامان..البته قبلا هم گردن میگرفتی ولی دیگه الان مثل قبل با کله هد نمیزنی وسط مماخمون و کنترل این کله جنبون اومده دستت! پلی جیمت رو خیلی دوست داری و کلی با عروسکهاش گپ میزنی و حال میکنی..فقط گاهی هوس میکنی یه کمی هم لیسشون بزنی ببینی چه مزه ای میدن! از ش...
نویسنده :
مامان مهنوش
17:04
لیانا به روایت تصویر
بعد از حمام یه چرت خرگوشی چه میچسبه &nb...
نویسنده :
مامان مهنوش
20:13
واکسن دو ماهگی
6 اذر دو ماهه شدی نازنینم و موعد واکسن دو ماهگیت شد... اون روز من از صبح استرس واکسنت رو داشتم که نکنه یه وقت تب کنی و اذیت بشی ملوسکم..حدود ساعت 4 بود که راهی مطب دکتر امیدوار شدیم و بعد از یکی دو ساعت معطلی بالاخره نوبتمون شد ..دکتر اول همه چیز نازگلکم رو چک کرد و گفت که مشکلی نیست خدا رو شکر...بعدش هم نوبت زدن واکسن شد که من اصلا دلشو نداشتم که این صحنه رو ببینم...این بود که بابایی به دکتر کمک کرد و پاهای کوچولوت رو نگه داشت تا دکتر واکسنت رو بزنه و من هم رومو برگردوندم تا نبینم که پاهای ناز و ظریفت رو سوزن میزنن...الهی براااااات بمیرم مامانی...داشتی یه خنده خوشگل برای دکتر میکردی که اون هم ناغافل اولین واکسنت رو زد..اون م...
نویسنده :
مامان مهنوش
14:26
معجزه چهل روزگی
فرشته کوچولوی من چهل روز از زمینی شدنت گذشت ........... چهل روزگیت مبارک عسلم اما معجزه چهل روزگی که به گفته خاله خانباجیها و قدیمیها باید اتفاق میفتاد به وقوع نپیوست!نق نق های سرشب همچنان ادامه داره و تو هم دلت میخواد دایم تو بغل مامانی باشی..که اگه مامان مثل کانگورو یه کیسه داشت تو میتونستی بری توش تا خیال جفتمون راحت بشه!...ولی به جاش جدیدا یه خنده های ناز و خوشگلی میکنی که همه خستگیم رو برطرف میکنه.....عاااااااااشقتم تربچه نقلی دخملی در چهل روزگی وقتی مامان رو جو عکاسی میگیره و هوس گرفتن عکس اتلیه ای میکنه!...
نویسنده :
مامان مهنوش
23:07
تا یک ماهگی(عکس)
این هم دو تا عشق کوچولوی من پوزیشن مورد علاقه نازگلکم وقت خواب ...
نویسنده :
مامان مهنوش
14:24
هفته اول زندگی زمینی
شب سوم تولد دخملی برای چکاپ بردیمش مطب دکتر سماعی که دکتر ماهان هم بود..دکتر همه چیز رو چک کرد و گفت که خدا رو شکر مشکلی نیست...فقط شبها فینقیلی یه کمی اذیت میکرد که اون هم طبیعی بود..روز پنجم هم برای ازمایش غربالگری رفتیم بیمارستان که متا سفانه معلوم شد زردی دختر کوچولوم یه کمی بالاست و دکتر گفت باید یک شب بستری بشه...با وجود بخیه ها و اون همه دردی که داشتم برام خیلی سخت بود که شب رو توی بیمارستان بگذرونم ولی برای سلامتی شازده خانومم این کار لازم بود...شب سختی بود..البته نه به این خاطر که تمام شب رو بیدار بودم تا مراقب دخترکم باشم.بلکه به این دلیل که لیانا اصلا دوست نداشت زیر دستگاه بمونه و خیلی بیتابی میکرد و همش دلش میخواست بیاد توی ...
نویسنده :
مامان مهنوش
23:09
یک روز قبل از زمینی شدن
کمتر از 24 ساعت به تولد دختر کوچولوم باقی مونده و من نمیدونم این چه حسیه که دارم..هم خوشحالم که بالاخره به پایان این انتظار نه ماهه رسیدم و میتونم صورت ماه دخترکم رو ببینم و در اغوش بگیرمش..و هم غمگین از این که دیگه توی وجودم نخواهد بود و هر روز صبحم رو با لگدها و شیطنتهای شیرینش توی دلم اغاز نمیکنم....میدونم که خیلی زود دلم برای این روزا تنگ میشه..با وجود همه نگرانیها و دلشوره ها..دردها و سختیهای شیرین این دوران رو دوست داشتم و ارزو میکنم هر زنی که عشق به داشتن فرزند در وجودش شعله ور هست این دوران رو تجربه کنه.......... ...
نویسنده :
مامان مهنوش
10:11